آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

افطاری مامان جون که نذر آناهید کرده بود

روز پنجشنبه 12 مرداد مصادف با 13 رمضان  بود که مامان جون نذر کرده بود که آناهید و البته دختردایی آناهید آوا قلقلی سالم به دنیا بیان و اون هم دوست ها و همسایه ها که تو کلاس قرآن با هم هستند رو افطاری دعوت کنه دستش درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود یادمه پارسال که واسه دخترخاله ژینا افطاری داده بود من و مهری کمک کردیم ولی امسال هم من آناهید رو داشتم هم خاله سعیده ژینا رو داشت که سردسته این سه تفنگدار (ژینا و آوا و آناهید) هستش و هم زندایی مهری آوا رو داشت خلاصه اینکه ما خیلی نتونستیم کمک کنیم  دایی ایرج خیلی کمک کرد و یه آشی پخته بود که یه وجب روش روغن بود  و زندایی نسرین و لیلا هم کمک کردند ...  قرار بود بابا امیر و مامانی ه...
20 آبان 1391

روزهای سخت بیمارستان

پنج شنبه 31 خرداد خیلی روز بدی بود من با بدبختی کمی شیر دوشیدم و تو پاکتی که بیمارستان بهم داده بودند ریختم و صبح روز بعد جمعه ساعت حدود 6 یا 7 بود که رفتیم بیمارستان که به آناهید شیر بدم و دکترش رو ببینیم دکترش خانم خسروی بود که اومد و گفت بچه باید حداقل 5 یا 6 روز بستری باشه از طرفی هم گفت یه صدای اضافه تو قلبش شنیده که باید اکو ببریدش واسه اطمینان و باید یه سونوگرافی از لگن و جمجمه هم انجام بشه ، آزمایش تیرویید هم باید انجام بشه و در ضمن واسه جلوگیری از عفونت آنتی بیوتیک تو سرمشه و باید حتما این سرم ها رو بگیره وااااااااااااای من انتظار شنیدن این همه چیز رو نداشتم و پیش خودم میگفتم آخه من هزار تا آزمایش و غربالگری و سونوگرافی قبل از زایم...
19 مهر 1391

آناهید مرخص نشد

سه شنبه 30 خرداد که شب اول بود  مامانم پیشم بود کمی درد داشتم ولی چیزی که بیشتر اذیتم می کرد سردرد بود چون خوابم نمیبرد و تمام شب رو تا صبح به آناهید نگاه میکردم میترسیدم بخوابم، فکر میکردم اگه بخوابم یهو آناهید طوریش میشه. یادمه حدود 5 صبح بود که کمی خوابم برد . شب دوم هم مامان امیر پیشم موند و اون شب  آناهید گریه هاش شروع شد و من واقعا مونده بودم چیکار کنم فقط جیغ میزد و گریه میکرد و نمیتونست شیر هم بخوره از طرفی هم معلوم بود که به شدت گرسنه بود. اون شب از هیچ جا صدا در نمیومد جز اتاق ما ..... از بس جیغ زده بود عرق کرده بود و صورتش سرخ شده بود هنوز چهره عرق کرده  و قرمزش که تو صورت من ملتمسانه نگاه میکرد و شیر میخواست رو یا...
19 مهر 1391

آنچه گذشت ..... (قسمت چهارم)

آناهید عزیزم عید نوروز سال 1391 اولین عیدی بود که با ما بودی و من و بابا امیر به همراه خانواده بابا واسه تعطیلات عید نوروز رفتیم شمال و این دیگه آخرین مسافرتی بود که ما داشتیم چون دکتر شادانلو به من گفته بود تا تا پایان هفته 27 میتونی مسافرت بری البته تا هفته 30 هم اشکال نداره ولی اگر واجب نیست بهتره که دیگه مسافرت نری و ما هم به خاطر اینکه آب و هوایی عوض کرده باشیم رفتیم رشت و این بود آخرین مسافرت ما .... وقتی برگشتیم تصمیم گرفتیم تا دیر نشده و هوا گرم نشده بریم واست سیسمونی بخریم و روز چهارشنبه 23 فروردین 91 بود که من و خاله سعیده و مامان جون رفتیم خیابون بهار واست خرید کردیم  و اما ادامه آزمایشات   یکشنبه 10...
12 شهريور 1391

آنچه گذشت ..... (قسمت سوم)

یادمه حدود اوایل هفته 17 یا 18 بارداریم بود، یه روز که با خاله سعیده داشتم حرف میزدم بهم گفت اگه میتونی شروع کن در دوران بارداریت قرآن بخون و من هم خیلی از این پیشنهاد استقبال کردم چون تا بحال قرآن رو کامل نخونده بودم و خیلی وقت بود که دلم میخواست این کار رو بکنم و این پیشنهاد یک جرقه شد در ذهنم و شروع کردم به خوندن قرآن و با کمک خدا تونستم تا تقریبا چند روز قبل از زایمانم قرآن رو به طور کامل بخونم و خیلی از این بابت خوشحال بود بودم و احساس رضایت میکردم و در این مدت هم همیشه برای سلامتی نی نی دعا میکردم و خدا هم کمکمون کرد  راستی این همون سارافونی که برای آناهیدم بافتم، و روز یکشنبه 7 اسفند 90 بود که شروع کردم به بافتنش ولی یادم ن...
11 شهريور 1391

آنچه گذشت ..... (قسمت دوم) .... پروژه انتخاب اسم

وقتی معلوم شد که نی نی ما دختره پروژه انتخاب اسم شروع شد و من و بابا امیر یه سررسید برداشتیم و بعدازظهر جمعه 21 بهمن 90 بود شروع کردیم از روی چند تا کتاب اسم که هم خودمون خریده بودیم و هم از خاله سعیده و زندایی مهری گرفته بودیم به ترتیب حروف الفبا اسمهایی رو که دوست داشتیم رو شروع کردیم به نوشتن در این میون وبسایت ثبت احوال و چند سایت دیگه هم جزء منابعمون بود تازه پیشنهادات دیگران رو هم یادداشت کرده بودیم از جمله پیشنهادات خاله سعیده و مامان جون و مامانی و خاله فریده و کوشا و دایی و ... که در نهایت پروژه اسم فازبندی شد  در فاز اول از بین بیش از 100 اسم منتخب از منابع 48 اسم فیلتر شد، فاز دوم رو سیزده بدر سال 91 بود که تعداد اسمها ...
11 شهريور 1391

آنچه گذشت ..... (قسمت اول)

از اونجایی که وبلاگ آناهید به تازگی افتتاح شده و قبل از تولدش نبوده بنابراین تا حالا مطلبی نداشته ولی من میخوام یه مرور کوتاه به مهمترین اتفاقات گذشته کنم تا در وبلاگش ثبت کنم  تقریبا اوایل آبان سال 90 بود که ما فهمیدیم آناهید خانم تو راهه، و این متقارن شده بود با سفر ما به چین. وقتی ما فهمیدیم که خدا آناهید رو به ما داده دقیقا 2 روز بعدش قرار بود که ما آخرین مسافرت مجردی با بابایی رو بریم و حالا کلی استرس داشتیم که نکنه مسافرت خطری داشته باشه و خلاصه با کلی مشورت با خانم دکتر شادانلو بالاخره قرار شد که ما مسافرتمون رو بریم و اینچنین بود که آناهید اولین مسافرتش رو با ما به چین اومد و کلی غذاهای چینی و مک دونالد در اولین روزهای پا ...
8 شهريور 1391

اولین سلام

سلام امروز که دارم این مطلب رو مینویسم آناهید جونم 68 روزش شده و پس از کلی تلاش از ساعت 12 بالاخره ساعت 14:15 تونستم که بخوابونمش و بیام اینجا تا کلنگ وبلاگش رو بزنم   امیدوارم که بتونم خاطرات لحظات شیرین زندگی با دختر گلم رو اینجا بنویسم تا به یادگار بمونه ...
4 شهريور 1391
1